پسرک چولموی برزکی
ازنزدیک امام زاده یونس رد شدیم هنوز اب از دماقش جاری بود هی مادرش دستمال آغشته به بوق رو بر روی دماغ اون میکشید ما هم همه تو دلمون میگفتیم اه اه اه وقتی خواستن کرایه حساب کنن ننش تا رفت پولو بده یک قطره از اب دماغش ریخت رو پول بعد راننده مردی جالب از اهالی باغستان بود نزدیک بانک شدیم صحبت اعتبار شد یهو راننده گفت میدونید اعتبار چیه دست کرد تو جیبش اون دوتومنی رو در آورد یه ماچچچچچچچچچچچچچچچچششششششش کرد ااااوووووققققق آقا نگه دار من پیاده میشم این است اعتبار تو برزک به یه اب دماغ بنده پس دنبال حرف مردم رو نگیرید .